سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منبر مکتوب

 

سخنرانی دکتر محمد رضا سنگری

در این مجال قصد دارم؛ یکی از چهره‌ای کربلا، وجود بزرگوار سرباز کوچک اباعبدالله (ع) را معرفی کنم و به طرح و بیان اندکی از مشخصات کربلا و حوادث آن بپردازم. قبل از ورود به این بحث مقدمه‌ای را لازم است طرح کنم که این مقدمه ورودگاه مناسبی است تا اضلاع و ابعاد این بحث را در زمان اندک بشناسیم.

برای ورود به این بحث ابتدا به بیان ویژگی اختصاصی سید و سالار شهیدان که خاص ایشان است می پردازیم سپس به طرح دو نکته از ویژگی یاران امام حسین (ع) یعنی:

الف: در کربلا نیروی اضافی وجود ندارد

ب: استفاده بهینه از فرصت ها و لحظه ها

آنگاه به معرفی دومین باب الحوائج کربلا حضرت علی اصغر می پردازیم.


ویژگی های اختصاصی اباعبدالله الحسین (ع) 

ویژگی هایی که هیچ کس، حتی پدر بزرگوارش امیرالمؤمنین علی (ع) و وجود مقدس پیامبر اکرم (ص) چنین ویژگی هایی نداشتند. به عنوان مثال او تنها کسی است که اربعین مکرر دارد، حتی پدرش که شهید شمشیر است اربعین مکرر ندارد. تنها کسی که به پاره های تنش سلام داده می شود، اباعبدالله (ع) است؛ و تنها کسی که تربتش ویژگی ممتاز دارد و از آن برای مهر نماز استفاده می شود و ارزش ثواب فوق العاده دارد، تربت حسین (ع) است. به جز خدا، تنها کسی که لبیک دارد؛ «لبیک‏ یا داعی‏ الله»[1] حضرت اباعبدالحسین (ع) است.

طرح دو نکته

الف: در کربلا نیروی اضافی وجود ندارد

در کربلا هیچ کس نقش اضافی ندارد. عنصر زائد، اضافی، مزاحم و بیکار در کربلای اباعبدالله (ع) وجود ندارد. کسانی وارد کربلا شدند که پس از پالایش در بیست و پنج منزل، از فیلترهای گوناگون نیز عبور داده شدند. امام هر موقعیتی و هر حادثه ای را بهانه ای برای تکاندن و ریزش یاران قرار می داد و از طرفی می کوشید تا هر کس استعداد دارد، جذب شود.

قصه راه ابا عبدالله (ع) از بیست و هفت ماه رجب یعنی نقطه شروع حرکت حسین (ع) تا روز عاشورا، تلاش امام هم خواندن است و هم راندن. به تعبیری از مسائل ظاهراً متناقض در کربلا ست. مدام در را باز می کند، و می‌فرماید: «بروید، شب است، تاریک است؛ هیچ کس شما را نمی بیند؛ شب را اشتر راهوار خویش قرار بدهید و از کربلا بیرون بروید.» چندین مرتبه این کار را انجام داد.

در مواردی امام فرمودند: « هر کس می خواهد برود؛ می تواند دست دیگری را نیز بگیرد و از کربلا خارج شود.» او می خواهد اتفاقی که در نهایت می افتد برای پاک ترین و ناب ترین و خالص ترین ها باشد. چرا...؟ چون قرار است عالی ترین اسوه را به تاریخ عرضه کند.

من با مطالعه در کلام معصومین، متوجه شدم؛ فقط یک نفر خود را اسوه معرفی کرده است. آن هم اباعبدالله (ع) است. فرمود: «لکم فی اسوه:[2] من برای همه شما اسوه هستم. »

کربلا یک الگوی کامل و یک سر مشق ممتاز و یک نمونه بی بدیل و بی نظیر است؛ که هر چه می خواهید، می‌توانید از درون کربلا برای زندگی خودتان بیرون بکشید. کربلا سفره گسترده ای است که می توان کنار آن نشست و از غذای معنوی، روحی، فکری و فرهنگی و سیاسی آن تأمین شد. امام حتی تا شب عاشورا درب زا باز می کند تا اگر کسانی بخواهند بروند، بروند و فقط عاشق ترین ها و پاک بازترین ها، مخلص ترین ها در کربلا بمانند. انصافاً ما در تاریخ حادثه ای پاک‌تر، زلال‌تر و پیراسته‌تر از کربلا نمی شناسیم. در همه جا ناخالصی است اما در این حادثه (عاشورا) آدم ناخالص نمی بیند. از این رو اینجا ست که هیچ شخصی به سپاه عمر سعد ملحق نگشت و از یاران اباعبدالله (ع) کسی به صف دشمن پیوند نخورد.

ب: استفاده بهینه از فرصت ها و لحظه ها

فرصت ها و لحظه های همه انسان ها مثل هم نیست و حتماً تمام لحظه های زندگی یک انسان هم مثل هم نیست. موقعیت های مختلف زندگیتان هم اندازه و هم شأن نیستند. از مجموعه نمازهای افراد، گاهی تنها، یک رکوعش که با اخلاص است پذیرفته می شود. ما در نماز به همه چیز فکر می کنیم جز به آن کسی که باید در نماز بیاد او باشیم. به قول شاعر:

 

غیر از خدا که هرگز در فکر او نبودی

 

هر چیز از تو گم شد وقت نماز پیدا ست

 

انسان در قیامت همان مقدار را دریافت می کند. چرا؟ چون صدق و اخلاص و تقوا را در آن روز می پذیرند: «إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ»[3]؛ آن روز هر قلبی را نمی خرند. ممکن است انسان عمری نماز می خواند، فقط سه، چهار رکعت را می پذیرند. بخش بزرگی از عمر ما در غفلت سپری می شود.

روایت است که گاهی وقت‌ها انسان از کنار زباله می گذرد و دماغش را می گیرد؛ فرشته ها می خندند و می گویند اینها همان هایی هستند که قربان و صدقه شان می رفتی. خود را فدایشان می کردی. اینک دماغت را می گیری. اگر زندگی بعضی ها را الک کنید و بررسی کنید، فرصت های از دست رفته زیادی را می یابید که حتی گاه بر فرصت‌های از دست داده ،اندوهی هم ندارند. غصه زمان از دست رفته را نمی خورند. حتی گاهی خوش حالند!

بعضی از بزرگترین حوادث تاریخ، محصول چند دقیقه بیشتر نیست. اگر کسی از اندوخته های ذهنی، تجارب و فکر خویش، کشفی بکند، تمام ارزشش در تاریخ محصول همان چند دقیقه کشف است. از این رو زندگی و لحظه ها یکسان نمی گذرند.

 

گر به همه عمر خویش با تو بر آرم دمی

 

حاصل عمر آن دم است. باقی ایام رفت

 

باب الحوائج کربلا حضرت علی اصغر

اینک نگرشی به سرباز کوچک کربلا یعنی؛ علی اصغر داریم و از طرفی به پاسخ این سؤال می پردازیم که ما چند باب الحوائج داریم؟ یکی حضرت عباس (ع) است.

اگر از شما بپرسند چرا حضرت عباس (ع) را باب الحوائج می نامند؛ برایش دلیل و توضیحی دارید.

اما اگر بگویند چرا علی اصغر (ع) باب الحوائج است؟ مگر این کودک در کربلا چه کرده است که با این نام خطاب می شود؟ احتمالاتی را بررسی می کنم تا نکاتی روشن شود.

با توجه به مطالعات تاریخی من به این نتیجه رسیدم که دو کودک در کربلا شهید شدند. که یکی بین 1 تا 3 روز سنش بود. در «تاریخ یعقوبی» اشاره شده است که: «وقتی اباعبدالله او را در آغوش گرفت تا اذان را در گوشش بخواند، حرمله او را هدف قرار داد. به احتمال قوی نامش عبدالله رضیع (یعنی شیر خوار) است». در اصل این کودک یک روزه یا سه روزه همان است که در آغوش اباعبدالله (ع)و با تیر حرمله شهید شد. ولی آن که معروف به علی اصغر است و به تعبیری شش ماهه بوده است که اعتقاد من این است که سن او بیشتر بوده. زیرا می گویند ایشان می توانستند بایستند و حتی گاه می توانست چند قدم بردارد گفتند این باید در فاصله بین نه ماهگی، تا یک سالگی باشد. که حضرت علی اصغر احتمالاً باید در این حدود سنی باشد.

توجه به این نکته نیز ضروری است که وقتی یزید از امام سجاد (ع) اسمش را خواست؛ امام فرمودند: «علی هستم.» پرسید: مگر علی در کربلا کشته نشد؟

امام فرمود: « او برادر من بود که قومت او را شهید کردند؛ نام من هم علی است» سؤال کرد، پدرت اسم تمام فرزندانش را علی گذاشته؟ ؛ امام فرمود: «اگر پدرم هزار فرزند می داشت، نام تمام آنها را علی می گذاشت.»

این نکته قابل توجه ما شیعیان باشد که امروزه به دنبال اسامی لوکس هستیم. و اسامی زیبای دینی خودمان، اندک اندک مهجور می شود. می دانید چرا اسم فرزندانش را علی گذاشت!؟ چون زمان علی زدایی و علی ستیزی بود. و حکومت اموی تلاش می کرد که نام امیرالمؤمنین را محو کند. از این رو این خودش، یک حرکت سیاسی است؛ که امام اسم فرزندانش را علی بگذارد.

چهره ای در مسیر کربلا هست که آن طور که باید شناخته نشده. خانمی در کربلا داریم به نام «ملیکه» یا «ملیکا» که هم نام با مادر امام زمان (عج) است. عمدتاَ علی اصغر در آغوش داشته اند و از او خدمت می کردند. این خانم کسی بود که در پانزده، شانزده سالگی خدمت پیغمبر آمد و اسلام آورد. خیلی سریع قرآن را فهمید و محضر رسول خدا را درک کرد. روزها درب خانه پیامبر می ایستاد و هر کس قصد زیارت پیغمبر را داشت. آدابی را یادش می داد.

و در زمان پیری در راه کربلا، علی اصغر را در آغوش داشت و خدمت می نمود. یکی از عظمت های وجود حضرت علی اصغر در مجموعه کربلا این بود که کودکی صبور بود، گویی در می یابد که این صحنه چه صحنه ای است و باید مشارکتی داشته باشد. در سه روزی که آب بسته بود، صدای این کودک بلند نمی شد. به اعتقاد من گریه بچه برای تشنگی نیست و قصه خیلی فراتر از این حرف ها ست. او می فهمد که آب در کربلا نیست. یا زمانی که علی اکبر از میدان به حضور پدر بزرگوارشان می آید، اصلاً تقاضای آب برایش معنی ندارد جوان رشید و برومندی چون او می داند که بابا آب ندارد، چگونه بگوید؛ به من آب بده. این آب اینجا معنای دیگری دارد و اهل بصیرت و فهم می توانند، دریابند او تشنه جرعه ای از وجود خود اباعبدالله است. می خواهد از ولایت سیراب شود. و به میدان برگردد. حرف خیلی از اینها فراتر و بالاتر است.

در روز ششم حضرت حسین (ع) نوزده قدم به سمت قبله برداشت از پشت خیمه ها بر زمین کلنگ زد و آب جوشید چون کربلا فاصله زیادی با آب نداشت با عمق کمی توانستند به آب دست یابند. اما وقتی «عمر سعد» اطلاع پیدا کرد به امام حمله کرد و گفت: اگر آن را پر نکنید؛ خیمه ها را آتش می زنم. و امام دستور داد. چاه را پر کردند از این رو از روز هفتم به بعد آب در کربلا به راحتی بدست نمی آمد. البته این بدان معنا نیست که آب وجود نداشت اتفاقاً تا شب عاشورا هم آب بود. چرا که در آن شب یاران کربلا غسل کردند. به زحمت آب می آوردند که آخرین بار با مدیریت علی اکبر، سی و دو نفر رفتند و حدود بیست مشک آب از فرات آوردند البته با توجه به درگیری هایی که شد، آنها موفق شدند آبها را به خیمه گاه ببرند و استفاده کنند. لیکن هوا گرم بود؛ و تعداد زیاد بود، خیلی زود آب تمام شد.

به هر حال در این دو، سه روز صدایی از علی اصغر بلند نمی شود مگر زمانی که اباعبدالله (ع)تنها می شود و در کنار میدان می ایستد و صدای گرمش در میدان می پیچد که:

هل‏ من ذاب‏ یذب‏ عن حرم‏ رسول الله‏؛(هل من معین‏ یرجو ما عند الله فی اعانتنا) هل من معین یعیننا لوجه الله؛ آیاکسی هست برای خدا مرا یاری کند؛ آیا کسی هست از حرم رسول خدا دفاع کند؟ ... کسی نیست! گفته اند: اباعبدالله (ع)یک لحظه ایستاد و نگاهی به یاران پرپر شده اش در میدان افکند، صدایشان کرد؛ یا زهیر، یا بریر، یا حبیب، «قوموا رحمکم‏ الله‏» برخیزید، خدایتان رحمت کند. حسینتان تنها ست.و إذا طلقتم‏ النساء فبلغن أجلهن فأمسکوهن‏ آیا شما نبودید که خانمهایتان را طلاق دادید و از آنها جدا شدید. تا بیائید و در کربلا حسین را یاری کنید. نگاه کنید پسر پیغمبر تنها ست. تا سخن حضرت اباعبدالله (ع) به اینجا رسید، صدای گریه علی اصغر بلند شد، یعنی: باباجان نگران نباش، هنوز سرباز داری، من هستم، من را به میدان ببر. آماده ام در رکابت جانفشانی کنم. و اینجا بود که امام صدای گریه علی اصغر را به عنوان آخرین سرباز شنید. به سوی خیمه رفت، او را گرفت، کودک در بغل اباعبدالله (ع) آرام گرفت. معنایش این است که تو مرا به میدان ببر. بچه نمی تواند حرف بزند. اما با گریه اش حرف می زند. گفته اند آنقدر تشنه بود که در وصف آن گفته اند: «تلّظی» می کرد. علی اصغر آخرین گره کربلا را باز کرد. از این رو باب الحوائج دوم اوست. زیرا به امام گفت: یار نداری، یارت من هستم. احساس تنهایی و بی کسی نکن، زیرا هنوز آخرین تیر تو هست.

حضرت او را روی دستش گرفت و به میدان آورد. این سند مظلومیت اباعبدالله (ع) است. من علی اصغر را امضای پایان کربلا می دانم. و امضای مظلومیت و معصومیت ابا عبدالله (ع).

امام حسین (ع) می گوید: اگر فکر می کنید این کودک را بهانه ای برای سیراب کردن خودم قرار داده ام، خودتان او را سیراب کنید، اینجا بود که دشمن آنقدر تحت تأثیر قرار گرفت که عمر سعد احساس خطر کرد. گفت: حرمله سفیدی گلوی او را می بینی!

ابا عبدالله (ع) از میان همه حادثه های کربلا ما را دعوت کرده که یک صحنه را خوب نگاه کنیم نمی گوید شکستگی کمر مرا کنار علقمه ببینید، دست های بریده برادرم را، و پاره پاره بدن علی اکبرم و تن قاسم مرا در آغوش من، فرق شکافته حر را؛ نه نه......!

می فرماید: «لیتکم فی یوم عاشورا جمیعاً تنظرونی کیف استسقی لطفلی فَأبَوا أن یرحمونی»

کاش همه شما در کربلا بودید، می دیدید، چگونه کودکم را سیراب کردند. حرمله بعدها خودش گفت: بر هر کاری که کردم، دلم نسوخت، مگر آنکه حسین (ع) را دیدم که عبایش را بر روی کودک کشیده بود. دو قدم جلو می آمد و قدمی به عقب می رفت، شرمنده بود.



[1]. مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى‏، بحار الأنوار( ط- بیروت)،ج53، ناشر: دار إحیاء التراث العربی‏، نوبت: دوم‏، 1403 ق‏ٌ، ص47.

[2]. ابو مخنف کوفى، لوط بن یحیى‏، وقعة الطفّ‏، ناشر: جامعه مدرسین‏، نوبت سوم‏، 1417 ق‏، ص172.

[3]. سوره شعرا، آیه 89.

 






نوشته شده در تاریخ سه شنبه 92 دی 3 توسط
طبقه بندی: باب الحوائج علی اصغر
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin